من آدرس خدا را گم کرده ام


می گویند هر سلامی سرآغاز یک پایان است و هر پایانی سرآغاز یک خداحافظی دردناک ... اما به ناچار و از روی ادب باز این واژه تلخ را بیان می کنم .... سلام زندگی .. سلام ای دلتنگی عزیز ... سلام ای ثانیه های برباد رفته ... سلام غربت غریب .... سلام ای رفیق دلتنگی هایم ... همدم بی کسیم ... سلام مهربان ترین مهربانان .. سلام فرشته مهربون من .. سلام دوست خوب من .... خدای خوب من سلام

دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... برای از تو نوشتن واژه ها را کم آورده ام .. دل کوچکم بهانه های تو را دارد ... خدایا ! ای خدای بی پناهان  ای خدای بی کسان این روزها عجیب دلتنگ تو هستم ... چقدر پشت دیوار کبود احساس نشستم تا شاید صدای آشنایی مرا بخواند .. چقدر در جاده های خلوت حسرت پرسه زدم تا شاید نشانی از تو بیابم .. چقدر در کوچه پس کوچه هایی غریب وجودم راه رفتم تا شاید اثری از تو بیابم ... چقدر فانوس نگاهم را به جاده های دراز آویخته ام و با نگاهی منتظر به امید تماشایت نشستم ..... کجایی دلتنگی عزیزم ... کجایی رفیق تنهایی هایم ... چقدر از من دور شده ای .. کدام نگاه تو را آنچنان محصور خود کرده که دیگر از دل خسته من یادی نمی کنی ... جادوی کدام کلام تو را از من اینچنین دور کرده است .... کدام عاشقی عاشق مهربانی تو شده است 

چقدر این روزها دلتنگ توام .... چقدر دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... دیگر مرا به نام نمی خوانی ... دلم برای صدای پر مهرت گرم است .... رفیق دلتنگی هایم کاش انروز انقدر دلخوش چیزیکی های بیهوده نبودم و به اشتباه شخص دیگری را به جای  IDزیبای تو ADD نمی کردم .... یادت است آن روز چگونه قلبت را شکسستم ... همون روز که سلامم کردی و من در جواب گفتم asl plz  قربان دل مهربانت .. چقدر صبور بودی خودت را معرفی کردی

من رفیق دلتنگی هایت

خدای بی کسان

خدای بی پناهان

سنم به اندازه سن توست

و زیبایم را می توانی در زیبای خودت ببینی

.....

ولی من سرم خیلی شلوغ بود .... مدتی سکوت کردی و بعد Ding... برگشتم خواندم ... آه سلام خدایا تو هستی ... ولی چقدر مست و مدهوش بودم ... چقدر سرم شلوغ بود .. چقدر برایم OFF گذاشتی و چقدر بی جواب ماندی ..... چقدر صدایم می کردی و صدایت را پاسخی ندادم ....  یادت هست .. هر روز ... هر ساعت .. هر لحظه .. ساقی ساقی ساقی با تو هستم... چقدر به نام خواندی مرا .. ولی افسوس !!!

سلام ساقی .. صبح زیبایت بخیر ... آه خدایا سلام صبح زیبای شما هم بخیر ! خدای من دیشب خوب خوابیدی ؟!

 نه ؟

مدتی مکث کردی یادت می آید برایم نماد بغض را فرستادی .. چقدر آنروز آسمان دلت ابری بود .. اخر چرا خدای من ؟

می دانی ساقی دلم خیلی گرفته است ... آخر دیشب دوست خوبم بیمار بود ...

من باز مست و مدهوش تر از قبل ...از تو نپرسیدم دوست که نه ... واژه دوست واژه پرمسولیتی است ولی نپرسیدم او که بود ...

خوب ساقی مثله اینکه سرت شلوغ است کاری نداری ....

بی جواب ماندی  

در پناه من حفظت می کنم

خوب یادم است بعد از اینکه رفتی آسمان دلت شروع به فریاد کرد و بعد سیل اشک های قشنگت بر روی دل خشکیده زمین جاری شد و من نپرسیدم .. رفیق دلتنگی هایم چرا انقدر دلتنگی ....

من یادم رفته بود برای چه دیشب نخوابیدی ... من یادم رفته بود بپرسم دیشب چه کسی بیمار بود ... ولی الان خوب بخاطر دارم ... آن شب من بیمار بودم و تو بخاطر من تا صبح بیدار بودی و زمانی که مادرم داشت برایم دعا می خواند تو به فرشته های آسمانت دستور می دادی سریعا دعاهای مادرم را مورد استجابت قرار دهند و حتی یادم است چندین فرشته ات را به زمین فرستادی تا از من مراقبت کنند ... ولی افسوس چقدر دیر یادم افتاد ....!!!/////

آن روز را به یاد دارم زمانی که سرگرم بودم یادت است به من زنگ زدی ، سلام : سلام خدایا من کمی کار دارم میشه بعدا تماس بگیرین ... چند بار صدایم زدی ولی من بی پروا تر و بی خیال تر و بی معرفت تر از آن بودم که جوابت را بدهم ........ صدای ممتد بوق تلفن .... چقدر دلت را شکستم .. چقدر اذیتت کردم ... چقدر نا رفیقی کردم .. چقدر نابلد بودم .... چقدر ........ببخش بی بی بی من ... ببخش اگر که یار نبودم .. ببخش اگر گرفتار نبودم .... ////

آن روزها دیگر حتی به وعده هایم هم عمل نمی کردم ... نمی دانم حتی جانمازم را آن که هدیه تو بود را کجا گذاشته بودم ... چقدر تحملم کردی و  مستانه خندیدنم را نشنیده و گناهانم را ندیده گرفتی ولی خوب می دانم دلت کاملا شکسته بود .... ////

خدایا هنوز هم آن روز را از  یاد نمی برم ... برایمOFF گذاشته بودی ... ساقی من سلام ... من دیگر با این ID نمی آیم .. این IDبرای همیشه بسته شد ... تو را در پناه خود حفظ می کنم ... امیدوارم زودتر به خطاهای خود اعتراف کنی .....چند بار افت را خواندم .. برایم خیلی گنگ بود .. هیچ وقت فکر نمی کردم بخواهی بروی .. همیشه دوست خوبی نبودم ولی تو عجب رفیق دلتنگی بودی ...چقدر صبور بودی در برابر تمام بدی هایم ...  هیچ وقتی از رفتن حرفی نمی زدی .. هر وقت در لبه تاربکی بودم برایم هزاران فانوس می اوردی .. هر وقت دستانم سرد می شد آرام دستانم را می گرفتی ... چون می دانستی  سر به هوا هستم هر روز آدرس خانه ات را برایم می فرستادی ... اما دیگر ... چه کار کرده بودم که انقدر بی رحمانه دلت را شکستم تا جایی که تحملت به سر رسید و مرا تنها گذاشتی .....////

تو رفتی و من تنها ماندم .... شاید آن روزها پیشم بودی فکر می کردم خوشبختم و دلم را خوش کرده بودم به دلخوشی های این دنیا ...  ولی از اون روز به بعد که دیگر آف هایت را نخواندم .. دیگر صدای زنگ تلفنت را نشنیدم .... دیگر صدایم نکردی ..... تازه فهمیدم بی تو چقدر تنهایم ... تازه فهمیدیم در این دنیا بدون تو چقدر غریبم ... چقدر دلتنگم این روزها ... 

به بزرگی خودت قسم دلتنگت هستم ... می دانم در حقت نارفیقی کرده ام .... می دانم در این مدت هزاران بار به تو قول دادم اما باز ... همه اینها را خوب می دانم .. می دانم خیلی جاها حواست به من بود .. خیلی وقتها که آدرست را گم می کردم و از یاد می بردم برایم می فرستادی ... می دانم همیشه دستم را می گرفتی ... ولی خوب .....

باز هم بزرگی از توست .. خودت گفتی من عظیمم ... من رحمانم .. من رحیمم ....

ادرس خانه ات را گم کرده ام .... ای دی جدیدت را به من بده ... دوباره رفیق دلتنگی هایم شو .. دستهایم یخ زده است .... به بزرگی خودت قسم هر روز که از خواب بیدار می شوم منتظر صدای گرمت هستم .. آدرس جدیدت را به من بده

رونوشت از ؟!


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سورنا، سردار بزرگ ايراني

زندگی نامه حافظ (شهر مادری حافظ کازرون بوده استادش هم کازرونی نتیجه اخلاقی:حافظ کازرونی!!!)

داستان عاشقانه اردشیرساسانی و گلنار به نقل ازشاهنامه فردوسی