پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۰

یک قدم تا رویاهایتان

حتما تا حالا برات پیش اومده که چیزی رو از ته دلت و با تمام وجودت بخوای. آرزویی که ذره ذره وجودت نیاز به داشتنشو فریاد می زنه. همون آرزویی که دلت به خاطرش می تپه . به امید رسیدن بهش نفس می کشی , تو رویاهات همیشه دنبالشی. همون که دلیل زنده موندنته . همون رویایی که بزرگترین امیته . قشنگترین رویا ی تو رویای سوگلی تو بالاترین امیدت واسه زنده موندن بالاترین دلیلت واسه تلاش کردن. همون چیزی که اگه بدونی یک ساعت از عمرت مونده , تموم آرزوت اونه که بهش برسی . خواستنی از جنس آتش اشتیاق , سوزان و ملتهب , مثه نیاز یه ماهی به آب برای حیات. عین نیاز زندگی به امید برای نبریدن و تلاش.حسی که تو رو به ادامه دعوت می کنه , تشویقت می کنه و بهت انرژی می ده. چیزی که برای خواستنش تردید نداری , اون طور می خواهی که نرسیدن بهش برات زجره , رنجه , عذابه, و رسیدن بهش واست بالاترین شوق و لذتی که می تونی تصور کنی. هر چیز نهایی داره , بهای خواسته تو چقدره؟ چه بهایی داره. بهای خواسته تو چقدره؟ چه بهایی واسه دریافت خواسته ات بپردازی ؟ از چه چیزارزشمند و عزیزی واسه رسیدن بهش می گذری و مایه می ذاری؟واسه رسیدن به همو ن رو

پول؛ مايه آرامش يا عامل شرارت

تصویر
مردم در قبال پول نظرات بسيار متفاوتي دارند، اما  به‌طور كلي در اين نوشتار در مورد 6 رويكرد نسبت به پول، بحث مي‌شود. همانطور كه هر كدام از اين رويكردهاي پولي را مي‌خوانيد، تلاش كنيد كه به شكلي صادقانه تعيين كنيد كدام يك از آنها، شما را به خوبي توصيف مي‌كند. نكته:  البته ممكن است، بيش از يك مورد توصيف‌كننده رويكرد ِ شما نسبت به پول باشد. 1- من به پول اهميت نمي‌دهم گروه اول كساني هستند كه مي‌گويند من به پول اهميت نمي‌دهم.  اينگونه افراد فقط مي‌خواهند به مقدار كافي پول در بياورند و خيلي در مورد مقدار پولي كه عايدشان مي‌شود يا در حساب بانكي‌شان ذخيره مي‌كنند، نگران نيستند.  اينگونه افراد مادامي كه پولي كافي براي گذران زندگي‌شان داشته باشند، شاد هستند و احساس رضايت مي‌كنند. 2- پول، مايه شرارت گروه دوم، كساني هستند كه معتقدند پول مايه شرارت بوده و چيز بدي است و معتقدند اگر پول وجود نداشت، دنيا مكان بهتري مي‌شد. آنها افراد ثروتمند را به چشم ِ موجوداتي حريص، طماع و پليد مي‌بينند. به بيان ديگر، آنها افراد ثروتمند و پولدار را با زاويه ديدي منفي مي‌بينند. اين افراد پول را فقط در حد

امتحان عشق

تصویر
جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ  . از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف که حکایت از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب دست خط را بیابد :دوشیزه هالیس می نل" . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. "جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد "جان" سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال ویک ماه پس از آن دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نام

جزیره (خواننده سیاوش قمیشی)

تصویر
  من همون جزیره بودم   ،  خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ... تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...!!! غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی...  زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ، برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد.  تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ، ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه. اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی ، اما تا قایقی اومد ، از منو دلم گذشتی؟؟؟ رفتی با قایق عشقت ، سوی روشنی فردا ، منو دل اما نشستیم ، چشم به راهت لب دریا... دیگه رو خاک وجودم ، نه گلی هست نه درختی ، لحظه های بی تو بودن ، می گذره اما به سختی!  دل تنها و غریبم ، داره این گوشه میمیره ، ولی حتی وقت مردن ، باز سراغتو میگیره..... میرسه روزی که دیگه ، قعر دریا میشه خونم ، اما تو دریای عشقت ، باز یه گوشه ای می مونم. من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر

پیش بینی دکتر مصدق

گفتگوی  شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951 مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رودرروی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علبه ایران را پیش کشید. پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمیکنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو میکنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین میبرند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمیکنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد.همینطور ارتش را توانا برای بر خاستن و بر پایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سر کرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که بدوا همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با

سورنا، سردار بزرگ ايراني

تصویر
سورنا يکي از سرداران بزرگ و نامدار تاريخ است که سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان از سوي اشک سيزدهم پادشاه دلاور اشکاني فرماندهي کرد و رومي ها را که تا آن زمان قسمتي از ارمنستان و آذربادگان را تصرف کرده بودند، با شکستي سخت و تاريخي روبه رو ساخت. «ژول سزار» و «پومپه» و «کراسوس» سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهاي پهناوري را که به تصرف اين دولت درآمده بود، اداره مي کردند. «کراسوس» فرمانرواي شام (سوريه) بود و براي گسترش دولت روم در آسيا، سوداي چيرگي بر ايران و سپس هند را در سر مي پروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملي ساخت. «کراسوس» با سپاهي مرکب از 42 هزار نفر از لژيون هاي ورزيده روم به سوي ايران روانه شد. ارد پادشاه ايران که خود در شرق ايران در حال جنگ با مهاجمان بود، يکي از فرماندهان بسيار باهوش و شجاع خود به نام سورنا را به جنگ رومي ها فرستاد. نبرد ميان دو کشور در سال 53 در جلگه هاي ميان رودان (بين النهرين) و در نزديکي شهر کاره (Carrhae) «حران» روي داد. سورنا با يک نقشه نظامي ماهرانه و به ياري سواران پارتي که تيراندازان چيره دستي بودند، توانس

بدون شرح ... تصاویری از عشق

تصویر
در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد. در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد. لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند. در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد. در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد. رونوشت از آبی دانلود

ندای درون

اگر حقیقت درون خودت را یافته ای ، هیچ چیز دیگری را درهمه این هستی برای یافتن نداری اگر حقیقت درون خودت را یافته ای ، هیچ چیز دیگری را درهمه این هستی برای یافتن نداری . حقیقت به واسطه تو عمل می کند ، هنگامی که چشمانت را باز می کنی ، این حقیقت است که چشمانش را باز می کند . هنگامی که چشمانت را می بندی ، این حقیقت است که چشمانش را می بندد . این یک مدیتیشن عظیم است . اگر تنها بتوانی این اندیشه را بفهمی هیچ کار دیگری نباید بکنی ؛ هر آنچه را که در حال انجام دادنی، بدست حقیقت انجام می شود . قدم که می زنی ، حقیقت است ؛ به خواب که می روی ، حقیقت است که استراحت می کند ؛ سخن که می گویی ، حقیقت است که سخن می گوید ؛ سکوت که می کنی ، حقیقت است که سکوت می کند . این یکی از ساده ترین فنون مدیتیشن است . آرام آرام همه چیز با این فرمول ساده شکل می گیرد ، و آنگاه دیگر نیازی به فن نیست . زمانی که شفا یافتی ، مدیتیشن ر ا رها می کنی ، دارو را رها می کنی . آنگاه به مانند حقیقت زندگی می کنی – زنده ، تابناک ، خشنود و سعادتمند ، خود ت آوایی می شوی . همه ی زندگی

یه حس خوب

تصویر
می خوام یه چیزی بنویسم ولی هر دفعه ... یادم نمیاد چی می خواستم بگم... دوستش دارم ولی می ترسم , اگه اون منو نخواد چی؟ باز به خودم میگم 99% امکان داره بدش بیاد ولی 1% برای شانس با اون بودن خیلی زیاده ... این 1% منو کشته... از صبح تا شب تو توهم و هپروت بودن , خیلی خوبه ولی این خوبه اون ورش میشه خیلی بد, ولی به هر حال  در کل این حس یا واکنش شیمیایی کلی می ارزه ... چونکه اگه بازم نخوادم بازم یه حس خوبه...

داستان پیرمرد

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی دوستدار تو پدر پیرمرد این  تلگراف  را دریافت کرد پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام ۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و  سیب زمینی  هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قل

شوخی با داستانهای دوران دبستان

گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفج

فقیر و ثروتمند

روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند. آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر … پدر پرسید: آیا به  زندگی  آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: فکر کنم. پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ۴ تا . ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها  ستارگان  را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است. در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ، پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم…

عشق یک تجربه فوق‌العاده است یا فقط یک واکنش شیمیایی؟

ممکن است دانشمندان بتوانند با افزایش مواد شیمیایی در بدن عشق را در انسان به وجود بیاورند. همچنین این امید وجود دارد … محققانی که روی «فیزیولوژی» عشق کار می‌کنند، می‌گویند این احساس ریشه در برخی هورمون‌های بدن انسان دارد و روزی می‌توان مثلا ادکلنی ساخت که همین احساس را در فرد القا کند عشق یک تجربه فوق‌العاده است یا فقط یک واکنش شیمیایی؟ یه عقیده پروفسور لری یانگ، متخصص علوم اعصاب دانشگاه اموری در جورجیای آتلانتا عشق فقط یک دارو و یک فعالیت شیمیایی در بدن انسان است. طبق نظر پروفسور یانگ که در نشریات معتبر علمی ‌ایالات متحده منتشر شده است عشق می‌تواند با یک سری واکنش‌های شیمیایی در نقاط مختلف مغز انسان توصیف شود. اگر این موضوع درست باشد ممکن است دانشمندان بتوانند با افزایش مواد شیمیایی در بدن عشق را در انسان به وجود بیاورند. همچنین این امید وجود دارد که بتوان با تست عشق ژنتیکی میزان آمادگی افراد برای تجربه یک زندگی زناشویی شاد را تخمین زد. اما اگر این موضوع درست باشد، شعرهای عاشقانه چه معنایی دارد؟ شاعران سعی دارند به ما بگویند که عشق چیزی فراتر از درک و فهم ماست، اما پروفسور یانگ این م

آموزش باکلاس شدن

* سعي كنيد هرروز لباسهايتان را آپگريد كنيد * داشتن موبايل شيك و جديد خيلي مهم است * براي موبايلتان چند جلد بخريد تا بتوانيد موبايلتان را به سادگي با لباستان هماهنگ كنيد * مدل مو خيلي مهم است هرچه در اين زمينه هزينه كنيد باز هم كم است * هر روز چند كلمه جديد از ديكشنري استخراج كنيد تا به هنگام نياز به كار بگيريد   * اگر با كسي قرار ميگذاريد با نيم ساعت تاخير به سر قرار برويد وا ز خيابانهاي شلوغ گله كنيد * مكالمات تلفني خود را به چند ثانيه خلاصه كنيد. خانومها بيشتر تمرين كنند * در ميهماني چاي را با قند نخوريد بلكه با نوك قاشق كمي شكر ريخته و فقط دو بار به هم بزنيد * و چاي را به يكباره نخوريد بلكه يك كم چاي بخوريد چند كلمه حرف بزنيد كمي چاي كمي حرف ..... و * يوگا ورزش با كلاسي است حتما اين ورزش را ياد بگيريد * هنگامي كه كرايه ميدهيد هيچ وقت پول خرد ندهيد حتي المقدور تراول يا بيست هزار ريالي بدهيد * هر روز يك روزنامه به زبان انگليسي خريده و هر كجا ميرويد همراهتان ببريد * به كلاسهاي آموزش موسيقي رفته و هميشه كيف گيتار به دوشتان بياندازيد * هميشه چوب اسكي و چوب گلف را در ماشينتان داشته با

رازهایی برای مردان

 برای هر روز از ماه, گفتاری كوتاه پيشنهاد شده است.روز را در ساعت مناسبی آغاز كنيد. گفتار را چند بار تكرار كنيد. دفعه اول با صدای بلند بعد آرام تر, بعد به صورت يك زمزمه و سپس در فكرتان تكرار كنيد. با هر بار تكرار , بگذاريد كلمات با عمق بيشتری جذب ضمير نا خود آگاه تان شود. به تديج مفهوم كاملی از اين گفتارها به دست خواهيد آورد كه اگر بخواهيد آنها را طی يك دوره ياد بگيريد در پايان حقايق ارائه شده با شما يكی خواهد شد. آن صفحه ای كه گفتار روزتان هست طی روز باز كنيد در هر فرصت آن را مرور كنيد. حتی المقدور آن گفتار را با شرايط واقعی زندگی تان تطبيق دهيد.شب قبل از خواب چند بار ديگر گفتارتان را مرور كنيد. سعی كنيد اثرات مثبت را در تمام وجودتان جذب كنيدو بگذاريد با ضمير آگاهتان يكی شود. روز اول به ديگران آزادی بده تا خودشان باشندبا خودت سختگير باش ,ولی با ديگران با ملايمت رفتار كن . روز دوم بيشتر به نيروی تفكر متكی باش تا نيروی جسم . روز سوم خودت فكر كننگذار كه ديگران برايت فكر كنند روز چهارم عقايد را به ديگران تحميل نكن.بلكه آنها را با ملايمتبه سمت ديدگاه های خود ه