پروين اعتصامي
بسي کار دشوار کسان کنند
سرو عقل گر خدمت جان کنند
بسا نرخها را که ارزان کنند
بکاهند گر ديده و دل ز آز
چرا خاطرت را پريشان کنند
چو اوضاع گيتي خيال است و خواب
رها کن که يک چند طوفان کنند
دل و ديده درياي ملک تنند
که دزد هوي را بزندان کنند
به داروغه و شحنهي جان بگوي
به گنج وجودت نگهبان کنند
نکردي نگهباني خويش، چند
چو از جامه، جسم تو عريان کنند
چنان کن که جان را بود جامهاي
ترا نيز چون خود تن آسان کنند
به تن پرور و کاهل ار بگروي
کمالي گرت هست نقصان کنند
فروغي گرت هست ظلمت شود
که بيرونت از اين دبستان کنند
هزار آزمايش بود پيش از آن
ورت جرم بوده است تاوان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند
ترا بر همان گله چوپان کنند
گرت گله گرگ است و گر گوسفند
همان آتشت را بدامان کنند
چو آتش برافروزي از بهر خلق
بدانند چون ره بدين کان کنند
اگر گوهري يا که سنگ سياه
که تا خانهي جهل ويران کنند
به معمار عقل و خرد تيشه ده
که عيب تو را از تو پنهان کنند
بزرگان نلغزند در هيچ راه
خودبيني و جهل و عجب
کاز آغاز تدبير پايان کنند
نظرات