نامه ویلیام شکسپیر


وقتي که خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاک رفته. اه سوزان از دل بر مي شکم و غم هاي کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده مي کنم.
با ديدگان اشکبار ياد از عزيزاني مي کنم که ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند.
ياد از غم عشق هاي در خاک رفته و ياران فراموش شده مي کنم. رنج هاي کهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يکايک از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشک هايي که ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان که گويي وام سنگين اشک هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو کنم غم از دل يکسره بيرون مي رود. زيرا حس مي کنم که در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام که با نگاهي نوازشگر بر قله کوهساران مي نگريست.
گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد.
بارها نيز ديده ام که ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب کشد.
خورشيد عشق من نيز چون بامدادي کوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن کرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي کوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم که تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سورنا، سردار بزرگ ايراني

زندگی نامه حافظ (شهر مادری حافظ کازرون بوده استادش هم کازرونی نتیجه اخلاقی:حافظ کازرونی!!!)