در تنهايي چه مي گذرد؟
فرانسيس بيكن فيلسوف شهير انگليسي مي گفت تنهايي هم مي تواند زمينه ساز پليدي ها باشد، هم مي تواند مقدمه نيل به كمالات روحي و معنوي باشد، پس بايد ديد كه كدام راه مطلوب و توصيه شدني است: گريز از تنهايي يا خيز برداشتن به سوي آن؟
رنج روان يا گنج نهان؟ تاريخ بشر را آدميان متوسطي پر كرده اند كه زندگي در جمع را بر انزواي فردي ترجيح داده و مي دهند. عزلت و انزوا و قطع ارتباط با ديگران براي بيشتر مردم امري است نامطلوب و نوعي شكنجه. اما در ميان خيل عظيم انسان ها، افرادي جمع گريز هم بوده اند كه يا فاقد توانايي ها و مهارت هاي لازم براي زندگي با ديگران بوده اند و يا بنا بر دلايلي خاص، گوشه نشيني و عزلت را بر اختلاط با مردم ترجيح داده اند. دسته اول شامل افرادي مي شود كه از سر ناچاري و انفعال ، تن به تنهايي مي دهند و غالباً نيز از اين وضعيت رنج مي برند، مثل برخي از بيماران رواني دچار افسردگي. تنهايي اين گروه را مي توان "تنهايي منفي يا مخرب" ناميد. اما دسته دوم كساني هستند كه آگاهانه و هدفدار سراغ تنهايي مي روند، چون از تنها بودن لذت مي برند، مثل بيشتر عارفان و صوفيان. تنهايي اين گروه را مي توان "تنهايي مثبت يا سازنده" تلقي كرد. هدف اين نوشتار بررسي آثار مثبت يا منفي تنهايي در زندگي افراد معمولي و متعارفي است كه در جوامع بشري زندگي مي كنند.
هراس از تنهايي : چرا بيشتر ما از تنهايي گريزانيم؟ چرا به محض اينكه تنها مي شويم فوراً سعي مي كنيم به هر وسيله اي كه شده ، سراغ ديگران رفتن، به آنها تلفن زدن، گوش دادن به راديو يا تماشاي تلويزيون، مطالعه كتاب يا ورود به اينترنت خود را سرگرم كنيم تا از تنهايي درآييم؟ چرا وقتي هيچ يك از اين وسايل و شيوه ها را دراختيار نداريم، كلافه و بي حوصله مي شويم؟ پاسخ همه اين سوال ها يك چيز است: هراس از خود. وقتي تنها مي شويم، در واقع نزد خويشتن خويش حضور پيدا مي كنيم و چون تصويري مثبت از خود نداريم و اساساً با خود بيگانه ايم، قادر به تحمل خويش نيستيم و راهي براي فرار از اين وضعيت مي جوييم. توجه انسان به ماهيت يگانه خود و تنهايي وجودي خويشتن و پرداختن به نهاني هاي درون خويش، رفته رفته موجب آشتي او با خود مي شود و همين امر همنشيني او با خويش را دلنشين مي كند. استمرار در اين امر به تدريج باعث انس آدمي به خلوت و تنهايي مي شود از همين نكته روشن مي شود كه چرا روح هاي بزرگ نه تنها هراسي از تنهايي ندارند، بلكه مشتاق آن هستند. تاريخ نيز گواهي مي دهد كه همه انسان هاي بزرگ، از انبيا گرفته تا عرفا و حكما، با تنهايي انس داشته و از بودن در حضور خويش لذت مي برده اند. نكته اين است كه <اين روح هاي بزرگ ، آن قدر خويشتن خويش را آشنا و دوست داشتني مي يافتند كه نه تنها از حضور در محضر خويش ملول نمي شدند، بلكه چنين فرصت هايي را مغتنم مي شمردند، از آن استقبال مي كردند و آن را به مجالي براي خلوت با معبود و راز و نياز با محبوب تبديل مي كردند> در عوض، بيشتر ما به علت آنكه كمال و فضيلتي در خود سراغ نداريم از خود گريزانيم و تاب نشستن در محضر خويش را نداريم. اتفاقاً ترس از مرگ نيز ريشه در همين واقعيت دارد؛ چون مرگ وضعيتي است كه با آن پيوندهاي بيروني (اجتماعي) انسان قطع مي شود و او با خويشتن خويش تنها مي ماند.
بازيافت خويش : حال اگر هراس از تنهايي نشانه ترس ما از خويشتن خود باشد، چگونه مي توان بر اين هراس غلبه كرد؟ راه حل فقط در يك چيز است: بازيافتن خود. ولي اين تلاش مي بايد در بستر همين زندگي اجتماعي صورت پذيرد، نه در انزواي مطلق و گريز كامل از آدميان، چون اين شيوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورت هاي زندگي اين جهاني همخواني دارد. دشواري كار نيز از همين جا ناشي مي شود كه هر انساني از روي طبع يا ضرورت در جامعه زندگي مي كند، ولي با اندك تاملي درمي يابد كه موجودي است يگانه و تنها كه با وجود همه ارتباطات بيروني و اجتماعي، هويتي فردي و مختص خويش دارد. نه اين امكان برايش فراهم است كه از جامعه و ارتباطات اجتماعي خويش به صورت كلي رهايي يابد و به خود بپردازد، نه اينكه پيوندهاي اجتماعي او مي تواند جايگزين هويت فردي و شخصي او شود. او خودش است و خويشتن خود، تا با خود چه سودا كند. روح هاي بزرگ ، آن قدر خويشتن خويش را آشنا و دوست داشتني مي يافتند كه نه تنها از حضور در محضر خويش ملول نمي شدند، بلكه چنين فرصت هايي را مغتنم مي شمردند، گويي پاره اي از آموزه هاي اسلامي هم در مقام يادآوري همين نكته اساسي به انسان است. براي نمونه، علي رغم همه توصيه هاي ديني در مورد اهميت پيوندهاي خانوادگي و مسئوليت هاي اجتماعي، قرآن تصريح مي كند كه <انسان به صورت فردي خلق شده و به همين صورت فردي نيز وارد عرصه آخرت مي شود> به تعبيري ديگر، هر انساني همواره موجوديتي فردي و يگانه دارد. ولي در زندگي دنيوي، به اقتضاي شرايط، ناگزير از زيستن جمعي با ديگران است كه اين امر مي تواند موجب غفلت او از ماهيت فردي خويش شود. از اين رو است كه اهل معرفت توصيه مي كنند كه "در ميان مردم باشيد، ولي با آنها مباشيد" يعني مباد آنكه اقتضائات زندگي اجتماعي در دنيا موجب غفلت شما از ماهيت فردي و يگانه تان شود، چون سرمايه اصلي شما چيزي غير از خودتان نيست .
تنها ميان تن ها: چه گوهرها كه بر اثر كاويدن در خويش و تامل در هستي و نجوا با معبود به دست نمي آيد. اما اين امر مستلزم گريز از جامعه، ترك مسئوليت هاي اجتماعي و در پيش گرفتن زندگي راهبانه نيست بلكه نيازمند فراهم كردن فرصت هايي معين در بستر زندگي اجتماعي است، براي حضور در محضر خويش، همچنان كه شيوه همه پيامبران و جانشينان آنها نيز همين بوده است . روشن است كه توفيق بهره جويي از خلوت با خويش نيازمند كسب حداقلي از پاكيزگي دروني است؛ چرا كه خلوت ناپارسايان جز افزودن بر بدي ها نتواند بود. از اين جنبه حداقلي كه بگذريم، بهره مندي از فوايد تنهايي و خلوت با خويش نيازمند تامل و ممارست مداوم در احوال درون است و اين راهي است كه هر كه بايد به پاي خويش در آن گام نهد. بندگي جديد مجال كمي براي خلوت انسان ها با خويش باقي نهاده و از سوي ديگر، دانش جديد نيز بيشتر به ابعاد منفي تنهايي (تنهايي مخرب) پرداخته است، ولي اين همه نبايد موجب غفلت از آثار مثبت و سازنده انس با تنهايي شود. كافي است در گير ودار اشتغالات زندگي، فرصت هايي بيابيم، چشم از جهان پر آب و رنگ بيرون بدوزيم و لختي به تماشاي جهان پر رمز و راز درون بنشينيم .
منبع:آفتاب یزد رنج روان يا گنج نهان؟ تاريخ بشر را آدميان متوسطي پر كرده اند كه زندگي در جمع را بر انزواي فردي ترجيح داده و مي دهند. عزلت و انزوا و قطع ارتباط با ديگران براي بيشتر مردم امري است نامطلوب و نوعي شكنجه. اما در ميان خيل عظيم انسان ها، افرادي جمع گريز هم بوده اند كه يا فاقد توانايي ها و مهارت هاي لازم براي زندگي با ديگران بوده اند و يا بنا بر دلايلي خاص، گوشه نشيني و عزلت را بر اختلاط با مردم ترجيح داده اند. دسته اول شامل افرادي مي شود كه از سر ناچاري و انفعال ، تن به تنهايي مي دهند و غالباً نيز از اين وضعيت رنج مي برند، مثل برخي از بيماران رواني دچار افسردگي. تنهايي اين گروه را مي توان "تنهايي منفي يا مخرب" ناميد. اما دسته دوم كساني هستند كه آگاهانه و هدفدار سراغ تنهايي مي روند، چون از تنها بودن لذت مي برند، مثل بيشتر عارفان و صوفيان. تنهايي اين گروه را مي توان "تنهايي مثبت يا سازنده" تلقي كرد. هدف اين نوشتار بررسي آثار مثبت يا منفي تنهايي در زندگي افراد معمولي و متعارفي است كه در جوامع بشري زندگي مي كنند.
هراس از تنهايي : چرا بيشتر ما از تنهايي گريزانيم؟ چرا به محض اينكه تنها مي شويم فوراً سعي مي كنيم به هر وسيله اي كه شده ، سراغ ديگران رفتن، به آنها تلفن زدن، گوش دادن به راديو يا تماشاي تلويزيون، مطالعه كتاب يا ورود به اينترنت خود را سرگرم كنيم تا از تنهايي درآييم؟ چرا وقتي هيچ يك از اين وسايل و شيوه ها را دراختيار نداريم، كلافه و بي حوصله مي شويم؟ پاسخ همه اين سوال ها يك چيز است: هراس از خود. وقتي تنها مي شويم، در واقع نزد خويشتن خويش حضور پيدا مي كنيم و چون تصويري مثبت از خود نداريم و اساساً با خود بيگانه ايم، قادر به تحمل خويش نيستيم و راهي براي فرار از اين وضعيت مي جوييم. توجه انسان به ماهيت يگانه خود و تنهايي وجودي خويشتن و پرداختن به نهاني هاي درون خويش، رفته رفته موجب آشتي او با خود مي شود و همين امر همنشيني او با خويش را دلنشين مي كند. استمرار در اين امر به تدريج باعث انس آدمي به خلوت و تنهايي مي شود از همين نكته روشن مي شود كه چرا روح هاي بزرگ نه تنها هراسي از تنهايي ندارند، بلكه مشتاق آن هستند. تاريخ نيز گواهي مي دهد كه همه انسان هاي بزرگ، از انبيا گرفته تا عرفا و حكما، با تنهايي انس داشته و از بودن در حضور خويش لذت مي برده اند. نكته اين است كه <اين روح هاي بزرگ ، آن قدر خويشتن خويش را آشنا و دوست داشتني مي يافتند كه نه تنها از حضور در محضر خويش ملول نمي شدند، بلكه چنين فرصت هايي را مغتنم مي شمردند، از آن استقبال مي كردند و آن را به مجالي براي خلوت با معبود و راز و نياز با محبوب تبديل مي كردند> در عوض، بيشتر ما به علت آنكه كمال و فضيلتي در خود سراغ نداريم از خود گريزانيم و تاب نشستن در محضر خويش را نداريم. اتفاقاً ترس از مرگ نيز ريشه در همين واقعيت دارد؛ چون مرگ وضعيتي است كه با آن پيوندهاي بيروني (اجتماعي) انسان قطع مي شود و او با خويشتن خويش تنها مي ماند.
بازيافت خويش : حال اگر هراس از تنهايي نشانه ترس ما از خويشتن خود باشد، چگونه مي توان بر اين هراس غلبه كرد؟ راه حل فقط در يك چيز است: بازيافتن خود. ولي اين تلاش مي بايد در بستر همين زندگي اجتماعي صورت پذيرد، نه در انزواي مطلق و گريز كامل از آدميان، چون اين شيوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورت هاي زندگي اين جهاني همخواني دارد. دشواري كار نيز از همين جا ناشي مي شود كه هر انساني از روي طبع يا ضرورت در جامعه زندگي مي كند، ولي با اندك تاملي درمي يابد كه موجودي است يگانه و تنها كه با وجود همه ارتباطات بيروني و اجتماعي، هويتي فردي و مختص خويش دارد. نه اين امكان برايش فراهم است كه از جامعه و ارتباطات اجتماعي خويش به صورت كلي رهايي يابد و به خود بپردازد، نه اينكه پيوندهاي اجتماعي او مي تواند جايگزين هويت فردي و شخصي او شود. او خودش است و خويشتن خود، تا با خود چه سودا كند. روح هاي بزرگ ، آن قدر خويشتن خويش را آشنا و دوست داشتني مي يافتند كه نه تنها از حضور در محضر خويش ملول نمي شدند، بلكه چنين فرصت هايي را مغتنم مي شمردند، گويي پاره اي از آموزه هاي اسلامي هم در مقام يادآوري همين نكته اساسي به انسان است. براي نمونه، علي رغم همه توصيه هاي ديني در مورد اهميت پيوندهاي خانوادگي و مسئوليت هاي اجتماعي، قرآن تصريح مي كند كه <انسان به صورت فردي خلق شده و به همين صورت فردي نيز وارد عرصه آخرت مي شود> به تعبيري ديگر، هر انساني همواره موجوديتي فردي و يگانه دارد. ولي در زندگي دنيوي، به اقتضاي شرايط، ناگزير از زيستن جمعي با ديگران است كه اين امر مي تواند موجب غفلت او از ماهيت فردي خويش شود. از اين رو است كه اهل معرفت توصيه مي كنند كه "در ميان مردم باشيد، ولي با آنها مباشيد" يعني مباد آنكه اقتضائات زندگي اجتماعي در دنيا موجب غفلت شما از ماهيت فردي و يگانه تان شود، چون سرمايه اصلي شما چيزي غير از خودتان نيست .
تنها ميان تن ها: چه گوهرها كه بر اثر كاويدن در خويش و تامل در هستي و نجوا با معبود به دست نمي آيد. اما اين امر مستلزم گريز از جامعه، ترك مسئوليت هاي اجتماعي و در پيش گرفتن زندگي راهبانه نيست بلكه نيازمند فراهم كردن فرصت هايي معين در بستر زندگي اجتماعي است، براي حضور در محضر خويش، همچنان كه شيوه همه پيامبران و جانشينان آنها نيز همين بوده است . روشن است كه توفيق بهره جويي از خلوت با خويش نيازمند كسب حداقلي از پاكيزگي دروني است؛ چرا كه خلوت ناپارسايان جز افزودن بر بدي ها نتواند بود. از اين جنبه حداقلي كه بگذريم، بهره مندي از فوايد تنهايي و خلوت با خويش نيازمند تامل و ممارست مداوم در احوال درون است و اين راهي است كه هر كه بايد به پاي خويش در آن گام نهد. بندگي جديد مجال كمي براي خلوت انسان ها با خويش باقي نهاده و از سوي ديگر، دانش جديد نيز بيشتر به ابعاد منفي تنهايي (تنهايي مخرب) پرداخته است، ولي اين همه نبايد موجب غفلت از آثار مثبت و سازنده انس با تنهايي شود. كافي است در گير ودار اشتغالات زندگي، فرصت هايي بيابيم، چشم از جهان پر آب و رنگ بيرون بدوزيم و لختي به تماشاي جهان پر رمز و راز درون بنشينيم .
نظرات